نویسنده
نویسنده مثل سیبی میمونه که تو زندگی هزارتا چرخ میخوره ولی باز با قلمش میاد روی کاغذ فرقی نداره: غمگین باشه یا خوشحال توی جمع باشه یا خلوت دربند باشه یا آزاد عاشق باشه یا فارغ صبور باشه یا عجول جوان باشه یا مسن به هرحال موضوع برای نوشتن دارد. یاحق
از خطاهای گذشتهات شرمندهای؟
پذیرفتن اشتباه شرمندگی ندارد، پله اول موفقیت( در هر زمینه) پذیرش خطاهای گذشته است.
باورهای بُو گرفته
گاهی لازم است باورهای خود را بُو کنیم، تا متوجه کهنه شدن آنها بشویم.
ماسک
این ماسکِ مادرگَشته تا قبل از کرونا داشت زندگیشو میکرد آدمهای خاصی در زمان خاصی توی مدتِ معلومی ازش استفاده میکردند. یکسالی هست جدا از تنوعی که به مدلش دادیم طرز استفادهش رو بردیم زیر سوال؟ یکی میگذاره زیرِ دماغش یکی زیر چونهاش اونیکی روی گردنش، یکی میگذاره رو آرنجش، یکی دوتا روهم میگذاره اونیکی دوتا در امتدادِهم، از زیر [...]
نوستالژی خوبه یا بد؟
نوستالژی یا همان یادآوری خاطرات گاهی خوب است گاهی بد! خوب است: اگر حِسّ سپاسگزاری و حقشناسی بدهد. بد است: اگر به جَفنگ بافتن و بیهودهگویی بیفتیم. خوب است: اگر اراده بدهد، پشتکار بدهد، متعهدت کند. بد است: اگر فقط سرگرمت کند و زمانت را بسوزاند. خوب است: اگر محرک باشد، تشویقت کند، انگیزه بدهد. بد است: [...]
برای نوشتن
برای نوشتن، به مسائل خودتان بپردازید. هرآنچه نسبت به آن شناخت دارید، حِس دارید، علاقه دارید. دنبال چیزهاییکه برای دیگران جالب آمده است نروید، چون مسئله شما نیست و تجربه آشکار و مشهود ندارید. پس آنها را ننویسید.
گاهی یک چشمت را ببند
امروز موقع پیادهروی یاد آشنایی افتادم که سالهاست با یک چشم زندگی میکند. با خودم گفتم چند دقیقهای یکچشمی پیادهروی رو تجربه کنم، یک چشمم را بستم، به محض بسته شدن یک چشم، چشم دیگر انگار که جاخورده باشه شروع به چرخش و پائیدن اطراف کرد، چپ، راست، بالا، پایین، لحظهای آرام نمیگرفت. درکش میکردم. دروه آموزشیِ سربازی بعضی از [...]
ادبیات
دستاورد ادبیات ادبیات به من شهامت میدهد. ادبیات به من ثابت میکند در مواجهه با جبر دوران اختیار و حق انتخاب با من است. ادبیات به زندگی معنای جدید میدهد. با ادبیات معنی را میشود معنی کرد. یاحق
دوستیهای قدیم به روزرسانی شود
چند روز پیش رفته بودم کتابخانه تا کتاب امانت را تحویل بدهم و طبق معمول با مدیر کتابخانه گرم گفتگو بودم که مراجع دیگری که پسر شانزده هفده سالهای بود برای گرفتن کتاب آمد داخل، سفارش کتاب داد و شماره اشتراک ونام خانوادگیاش را گفت ، به محض شنیدن فامیلیاش رو به اوکردم و گفتم ببخشید اسم پدر شما یاسر [...]
امتحان رانندگی
20 آذر امروز بعد از دو ماه روزانه انتظار کشیدن،بالاخره به سن قانونی رسیدم برای آزمون رانندگی. امتحان آییننامه قبول شدم بس که از سرشوقم بارها این کتابچه کوچک آئیننامه را خوانده بودم. پرونده را دادند دستم بروم برای امتحان توشهری. با پیکان جوانانِ رفتم محل برگزاری امتحان، ماشینم را کنار خیابان کمی دورتر از صفی که تشکیل [...]
پیکان جوانان
15 مهر امشب پدرم وقتی آمد خانه از توی حیاط صدا زد امیر لباس عوض کن بیا کارِت دارم. از پشت پنجره سلام کردم گفتم کجا؟ گفت بدو کار دارم. لباس عوض کردم رفتم توی کوچه دیدم بابا پشت یک پیکان جوانان قرمز نشسته و چراغ میزنه، عین اسب رم کردم دویدم سمت ماشین یک چرخی دورِش زدم و با [...]
وردِ جادویی
گاهی به دانشمان دلگرم میشویم، به آن اعتماد میکنیم و حتی در مرتبهای به آن اعتقاد پیدا میکنیم. اما تا دست به کار نشویم بالاترین سطحِ دانش، باورِ قلبی و قویترین اعتقاد برایمان کار نمیکند. چقدرحرف؟ چقدر شعار؟چقدر ایده؟ چقدر معلومات؟ تاکجا؟ تاکِی؟ اطمینان دارم همهی دانشِ بشری فقط به عنوانِ نقطه شروع قابل اعتنا میباشد و آنچه قابل توجه [...]