خانه۱۳۹۹-۳-۳۱ ۱۵:۳۲:۱۵ +۰۰:۰۰

وقتی سنت میاد بالا

توسط |بهمن ۹ام, ۱۴۰۰|تجربه زیسته|

وقتی سنت میاد بالا دیگه نمی‌تونی نوشته‌های کتاب رو از نزدیک بخونی ولی با همون چشم‌ها می‌تونی آدم‌ها رو بشناسی وقتی سنت میاد بالا هر غذایی رو نمی‌تونی بخوری ولی حاضر نیستی با هرکسی هم‌سفره بشی وقتی سنت میاد بالا موهای مشکی جاشو با موهای سفید پر کرده یا اصلا مویی برات باقی نمونده ولی قدر مو سفیدهایی که بی [...]

جواب بی جواب

توسط |مرداد ۱۰ام, ۱۴۰۰|تجربه زیسته, دسته‌بندی نشده, روز نوشت|

حتما شده دوستی، خویشی، آشنایی که سالهاست می‌شناسی‌اش سوال بی‌ربطی ازتو بپرسد، تو فلان جا بودی؟  چنین حرفی زدی؟  این کار را تو کردی؟ سوالی که از شدت بی‌ربطی‌اش به تو و شخصیت و زندگی زیسته‌ات زبان در دهانت قفل می‌کند، آه میکشی، لبانت را روی هم فشار میدهی چانه‌ات منقبض می‌شود، تاسف می‌خوری به حال خودت به حال او [...]

احساست را دفن نکن

توسط |خرداد ۲۵ام, ۱۴۰۰|بی‌پروا نویسی‌ها|

حیات، روزمرگی، آزمون بزرگ و با ابهتی است. شادی‌ها، لذت‌ها، اضطراب‌ها، سوگ‌ها، از دست دادن‌ها و به دست آوردن‌ها، مشاهده صحنه‌هایی از بی عدالتی، ظلم، مهربانی، سخاوت، تنگدستی، بی معرفتی و وفاداری، همه این نیکویی‌ها و آلودگی‌ها کم و بیش در وجودمان هست. زندگی چنین تجربه رمزآلودی است.اگر همه اینها را در وجودمان نپذیریم درمانده و ناامید می‌شویم، [...]

سوءتفاهم

توسط |خرداد ۲۲ام, ۱۴۰۰|تجربه زیسته|

یکی از دلایل سوء تفاهم، بد فهمیدن حرف دیگران است. چون فقط می‌خواهیم جواب بدهیم بنابراین حرف طرف مقابل درحد صوتی به گوشمان می‌رسد در واقع این جواب‌مان است که در ذهنمان با صدای بلند مرور می‌شود، یا اینکه اگر تصمیم به جواب دادن نداشته باشیم با بی تفاوتی جهت رفع تکلیف فقط شنونده‌ایم، با این شرایط لطفاً بعداً شنیده‌هایت [...]

قاتل جذاب

توسط |خرداد ۹ام, ۱۴۰۰|تجربه زیسته|

ساعت ۷ صبح موقع پیاده روی جوانی را دیدم که به نظرم کمتر از ۲۰ سال سن داشت لبه باغچه‌ای کنار پیاده‌رو نشسته بود و چنان پکی به سیگارش میزد که من از حدود ۵ کیلومتر پیاده روی آنچنان نفسم نگرفته بود که از دیدن این صحنه انگار نفس کم آوردم با خودم گفتم بهش بگم جوون این موقع صبح [...]