۲۰ آذر
امروز بعد از دو ماه روزانه انتظار کشیدن،بالاخره به سن قانونی رسیدم برای آزمون رانندگی.
امتحان آییننامه قبول شدم بس که از سرشوقم بارها این کتابچه کوچک آئیننامه را خوانده بودم.
پرونده را دادند دستم بروم برای امتحان توشهری. با پیکان جوانانِ رفتم محل برگزاری امتحان، ماشینم را کنار خیابان کمی دورتر از صفی که تشکیل شده بود برای آزمون پارک کردم و رفتم تو صف.
ماشینِ راهنمایی رانندگی هر دفعه چهار نفر را سوار میکرد و میرفت برای امتحان، من رسیده بودم سرصف که ماشین خالی رسید، راننده خود سرهنگ بود. فرقی نمیکرد قبول یا رد بشی همهرو بین مسیر پیاده میکرد.من سرِ صف بودم ولی جای خودم رو با نفر سوم عوض کردم که اولین نفر نباشم بشینم پشتِ ماشین، از مهارتم مطمئن بودم ولی از دوازده سالگی با ترس از پلیس قاچاقی رانندگی کرده بودم به همین خاطر حسابی استرس داشتم.
نفر اول نشست پشترُل
سرهنگ: حرکت کن، یک، دو، سه، دندهها رو میگفت! خب پشت شورلت پارک کن، زد به سنگ جدول، پرونده را داد دستش، ردی برو پایین نفر بعدی، من به بغل دستی اشاره کردم که اون بره ولی انگار از من بدتر ترسیده بود گفت شما برو، سرهنگ سرش رو برگردوند یه نگاه غضبناک به من انداخت و گفت معطل نکن، اسمت؟ گفتم مستوفی و در را باز کردم نشستم پشت فرمان
سرهنگ: حرکت کن، صندلی و آیینه را تنظیم کردم دنده را خلاص کردم ماشین را روشن کردم راهنما زدم و تو آیینه بغل نگاه کردم ترمز دستی رو خوابوندم و راه افتادم سرهنگ: یک، دو، سه، چهار، گفتم چهار ممنوعه، خب دوربزن، پشت اون پژو پارک کن، یه پارک دوبل تمیز کردم، خب خاموش کن برو پایین.خاموش کردم گذاشتم دنده یک ترمز دستی کشیدم و در را باز کردم پیاده شدم، پرونده را داد دستم و گفت ردی نفر بعدی. حیرتزده مونده بودم سوال کردم اشتباهم چی بود جناب سرهنگ؟ در را با دستِ راست باز میکنند نه دستِ چپ.
آنقدر لجم گرفته بود که اگر جرعتش رو داشتم چنان در را میکوبیدم که عینک دودی ریبنش از چشمش بیفته. کلی راه پیاده رفتم تا به ماشینم برسم.
عه لعنتی، گفتم از کوچهپسکوچه رفتن راحت میشم. فکر کنم دیده بود با ماشین آمدم از لجش این ایراد بنی اسرائیلی رو گرفت.
یاحق
همیشه دست و فرمان خوبی داشتی
دم شما گرم. به پای شما نمیرسه