ترسِارثی
ببین میرآقا، آدم از چیزهایی میترسه که اونارو میشناسه، مثل چاقو، مثل تنهایی، یا از چیزهایی که اصلا نمیشناسه، مثل تاریکی مثل وقتی که با هر صدایِ در خیال میکنی اومدن بگیرنت، مثل مرگ، ولی مرضِ طاهر اینجور ترسها نیست،
اون داء الصدف گرفته یه ترس ارثی.
داءالصدف ترسهاییه که نسل به نسل به آدم ارث میرسه، فکرش رو بکن پدر پدر پدر پدربزرگ تو یهروز از خونهاش میاد بیرون میبینه سرگذر یهتپه از جمجمه، از دست و پای مردم توی محله اش درست کردهاند. خیال میکنی اون چیکار میکنه؟ داد میکشه چرا؟ میزنه خودشو میکشه؟ نه، رنگش میپره شاید هم میره یک گوشه شکمشو مشت میکنه و بالا میاره چشمهاش پر از اشک میشه اما اون اصلا نمیفهمه که مال استفراغشه یا گریهس. بعد وقتی که بچهدار میشه فقط خوشگلیش نیست که به بچه اش ارث میرسه، ترسش هم هست،آره. ارث، ارثیه ارثیه، از این بچه به اونبچه از این نسل به نسل دیگه.
تا اینکه یکروز یهطاهری پیدا میشه که اینطوری میافته روی زمین و زخمهاشو میخارونه…
نه زخمهای ترس رو…
_ میر آقا گفت حالا من چه کار کنم؟
_هیچی نگاش کن، بنشین فقط نگاش کن.
ثبت ديدگاه