گوروف هنوز پا به چهل سال نگذاشته بود، ولی یک دختر دوازده ساله داشت و دو پسر که در دبیرستان تحصیل میکردند.
خیلی زود یعنی هنگامیکه او هنوز دانشجوی سال دوم دانشکده بود به او زن دادند و زنش خیلی مسنتر از او به نظر میامد.
زنی بلندبالا دارای ابروان مشکی سرببالا راه میرفت و خودبگیر و متکبر بود و بنا به ادعای خودش ” اندیشمند ” زیاد کتاب میخواند و شوهرش را به جای دمیتری، دیمیتری صدا میزد.
اما شوهرش او را سبکسر و محدود و دور از زیبایی و ظرافت میدانست، از او میترسید و دوست نداشت که زیاد در خانه با او بگذراند.
از خیلی پیش بنای بیوفایی با او را گذاشت، غالبا به او خیانت میکرد، وشاید به همین جهت تقریبا هیچوقت نظر خوشی نسبت به زنها نداشت و هر وقت در حضور او صحبت از زنها پیش میامد آنها را چنین مینامید :
نژادِ پست
اگرچه او فکر میکرد که تجربه تلخ به او حق داده است که زن را هر طور دلش میخواهد بنامد، ولی با وجود این نمیتوانست حتی دو روز هم بی
” نژادِ پست ” بسر ببرد.
در محفل مردان کسل میشد، سردماغ نبود، کم حرف و سرد بود، ولی در میان زنها خود را آزاد احساس میکرد و میدانست درباره چه چیز با آنها صحبت کندو چگونه با آنها رفتار نماید، در مجمع زنان حتی سکوت هم برایش لذتبخش و شیرین بود.
در بر و روی و خصلت و طبیعت او کشش توصیف ناپذیری وجود داشت که زنها را به طرف او میکشاند و جلب میکرد، او اینرا میدانست و کشش و نیروی دیگری هم خود او را به طرف زنها جلب میکرد.
از مدتها پیش تجربه مکرر و تلخ به او آموخته بود که هرگونه دوستی و نزدیکی با زنان که در آغاز به شکل مطبوع و دلپسندی زندگی را از یکنواختی بیرون میاورد و پیشامد بی اهمیت و دلپذیری به نظر میرسد، برای اشخاص بسیار منظم و مرتب مانند او، بخصوص برای اهالی مسکو که برای هرکاری باید آنها را با اَهرم از جا بلند کرد و از طرف دیگر بی اراده و تصمیمند، رفته رفته به مسئلهی مهم و بسیار بغرنجی مبدل میشود و عاقبت سربار انسان میگردد.
ولی گوروف در هر برخورد تازه با زنی جالب و دلربا این تجربه را از یاد میبرد و میخواست زندگی را بخوشی بگذراند و همهچیز به نظرش ساده و شوخ و خوشمزه میامد.
ثبت ديدگاه